بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
برخیز سحر ناله و آهی میکن
استغفاری ز هر گناهی میکن
تا نیست نگردی، رهِ هستت ندهند
این مرتبه با همتِ پستت ندهند
حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست
وَز سعی و طواف هرچه کردهست، نکوست
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
نور فلک از جبین تابندۀ اوست
سرداریِ کائنات زیبندۀ اوست
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
الهی الهی، به حقّ پیمبر
الهی الهی، به ساقی کوثر