از غربتت اگرچه سخنهاست یا علی
دنیا دگر بدون تو تنهاست یا علی
گلخندهای که مهر به ماه خدا کند
از پای روز، حلقۀ شب را جدا کند
ای بر تو سلام آمده از داور هستی
بگذشته در آیین نبی از سر هستی
ای آنکه فراتر از حضور نوری!
با این همه کی ز دیدهام مستوری؟!
باز روگرداندم از تو، باز رو دادی به من
با همه بیآبرویی آبرو دادی به من
ای بهشتِ قُربِ احمد، فاطمه!
لیلةالقدر محمد، فاطمه!
توان واژه کجا و مدیح گفتن او؟
قلم، قناری گنگیست در سرودن او
شیطان به بیت حیّ تعالی چه میکند؟
آتش به گرد خانۀ مولا چه میکند؟
ﮔﻠﻮﯼ ﺑﺎﺩﯾﻪ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺗﺸﻨﻪﺗﺮ ﻣﯽﮔﺸﺖ
ﭼﻮ ﺗﺎﻭﻟﯽ ﺯ ﻋﻄﺶ، ﺍﺯ ﺳﺮﺍﺏ ﺑﺮﻣﯽﮔﺸﺖ
نور «اِقرَأ»، تابد از آیینهام
كیست در غار حرای سینهام؟!