ابرازِ دوستی، به حقیقت زیارت است
آری مرامِ اهل محبت، زیارت است
بیهوده مکن شکایت از کار جهان
اسرار نمیشوند همواره عیان
گرچه تا غارت این باغ نماندهست بسی
بوی گل میرسد از خیمۀ خاموش کسی
تو را در کجا، در کجا دیده بودم؟
تو را شاید آن دورها دیده بودم...
میخواست که او برهنهپا برگردد
شرمنده، شکسته، بیصدا برگردد
هر منتظری که دل به ایمان دادهست
جان بر سر عشق ما به جانان دادهست
قلبی که در آن، نور خدا خواهد بود
در راه یقین، قبلهنما خواهد بود
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما
در ماه خدا که فصل ایمان باشد
باید دل عاشقان، گلافشان باشد