پیِ خورشید، شب تا صبح، در سوزِ مِه و باران
به گریه تاختیم از غرب تا شرق ارسباران
ابرازِ دوستی، به حقیقت زیارت است
آری مرامِ اهل محبت، زیارت است
چه جای شکوه که با آسمان قرار ندارم
شکسته قفلِ قفس، جرأت فرار ندارم
غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
صدای بال ملائک ز دور میآید
مسافری مگر از شهر نور میآید؟
خدا در شورِ بزمش، از عسل پر کرد جامت را
که شیرینتر کند در لحظههای تشنه کامت را
کودکی سوخت در آتش به فغان، هیچ نگفت
مادری ساخت به اندوه نهان، هیچ نگفت
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
سکوت سرمهای سد میکند راه صدایم را
بخوان از چشمهایم قطرهقطره حرفهایم را
بیهوده مکن شکایت از کار جهان
اسرار نمیشوند همواره عیان
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است
ای شوق پابرهنه که نامت مسافر است
این تاول است در کف پا یا جواهر است
هر منتظری که دل به ایمان دادهست
جان بر سر عشق ما به جانان دادهست
قلبی که در آن، نور خدا خواهد بود
در راه یقین، قبلهنما خواهد بود
در ماه خدا که فصل ایمان باشد
باید دل عاشقان، گلافشان باشد