من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
آسمان از ابر چشمان تو باران را نوشت
آدم آمد صفحهصفحه نام انسان را نوشت
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
یارب به حق منزلت و جاه مصطفی
آن اشرف خلائق و خاتم به انبیا
شبی در آبیِ باران رها کردم صدایم را
غریبانه شکستم بغضهای آشنایم را
از اشک هوای چشمها تر شده است
ابر آمده است و سایهگستر شده است
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
این جوان کیست كه گل صورت از او دزدیدهست؟
سیزده بار زمین دور قدش گردیدهست
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید