من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
همسنگر دردهای مردم بودی
چون سایه در آفتابشان گم بودی
پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
آسمان از ابر چشمان تو باران را نوشت
آدم آمد صفحهصفحه نام انسان را نوشت
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
محمّدا به که مانی؟ محمّدا به چه مانی؟
«جهان و هر چه در او هست صورتاند و تو جانی»
آسمان ابریست، آیا ماه پیدا میشود؟
ماه پنهان است، آیا گاه پیدا میشود؟
شبی در آبیِ باران رها کردم صدایم را
غریبانه شکستم بغضهای آشنایم را
چه کُند میگذرد لحظههای دور از تو
نمیکنند مگر لحظهها عبور از تو
خود را به خدا همیشه دلگرم کنیم
یعنی دلِ سنگ خویش را نرم کنیم
از اشک هوای چشمها تر شده است
ابر آمده است و سایهگستر شده است
فرمود که صادقانه در هر نَفَسی
باید به حساب کارهایت برسی
تا عقل چراغ راهِ هر انسان است
اندیشهوری نشانۀ ایمان است
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود
چقدر مانده به دریا، به آستان حسین
پر از طراوت عشق است آسمان حسین
این جوان کیست كه گل صورت از او دزدیدهست؟
سیزده بار زمین دور قدش گردیدهست
هر کس نتواند که به ما سر بزند
در غربت آسمان ما پر بزند
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید