تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
از «من» که در آینهست بیزارم کن
شبنم بنشان به چهرهام، تارم کن
با دشمن خویش روبهرو بود آن روز
با گرمی خون غرق وضو بود آن روز
آه است به روی لب عالم، آه است
هنگام وداع سخت مهر و ماه است
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
برگشتنت حتمیست! آری! رأس ساعت
هرچند یک شب مانده باشد تا قیامت
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
در محضر عشق امتحان میدادی
گویی که به خاک، آسمان میدادی
آنچه در سوگ تو اى پاکتر از پاک گذشت
نتوان گفت که هر لحظه چه غمناک گذشت
مرا سوزاند آخر، سوز آهی
که برمیخواست از هُرم گناهی
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن
این بار، بار حج خود را مختصر برداشت
آن قدر که گویا فقط بال سفر برداشت
«با هر قدم سمت حرم لبیک یا زینب
در عشق سر میآورم لبیک یا زینب...»