در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند
کیست این حنجرۀ زخمیِ تنها مانده؟
آن که با چاه در این برهه هم آوا مانده
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
آمیخته چون روح در آب و گل ماست
همواره مقیم دل ناقابل ماست