تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
یک روز شبیه ابرها گریانم
یک روز چنان شکوفهها خندانم
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
وقت وداع فصل بهاران بگو حسین
در لحظههای بارش باران بگو حسین
سوختی آتش گرفت از سوز آهت عالمی
آه بین خانۀ خود هم نداری محرمی
شَمَمتُ ریحَکَ مِن مرقدِک، فَجَنَّ مشامی
به کاظمین رسیدم برای عرض سلامی
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتۀ ربَّ جلیل
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
هرکه با پاکدلان، صبح و مسایی دارد
دلش از پرتو اسرار، صفایی دارد
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
پیرمردی، مفلس و برگشتهبخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
ای که عمریست راه پیمایی
به سوی دیده هم ز دل راهیست