بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
عمریست انتظار تو ای ماه میکشم
در انتظار مهر رخت آه میکشم
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتۀ ربَّ جلیل
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
هرکه با پاکدلان، صبح و مسایی دارد
دلش از پرتو اسرار، صفایی دارد
ای قوم به حج آمده در خویش نپایید
از خود بهدرآیید که مهمان خدایید
دل را به نور عشق صفا میدهد نماز
جان را به ياد دوست جلا میدهد نماز
پس از قرنها فاصله تا علی
نشستهست در خانه تنها، علی
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
بهار آمد بهار من نیامد
گل آمد گلعذار من نیامد
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
شبی که مطلع مهر از، طلوع زینب بود
فروغ روز نشسته، به دامن شب بود
امیر قافلۀ دشت کربلاست حسین
به راه بادیۀ عشق، آشناست حسین
پیرمردی، مفلس و برگشتهبخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش
ای که عمریست راه پیمایی
به سوی دیده هم ز دل راهیست