هرچند که رفتن تو غم داشت، عزیز!
در سینۀ تو عشق، حرم داشت عزیز
گر مرد رهی، میان خون باید رفت
از پای فتاده، سرنگون باید رفت
شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
ای ز پیدایی خود بس ناپدید
جملۀ عالم تو و کس ناپدید
به نام آن که جان را نور دین داد
خرد را در خدادانی یقین داد...
به نام آن که ملکش بیزوال است
به وصفش عقلِ صاحب نطق، لال است
چه خوش باشد که راه عاشقی تا پای جان باشد
خصوصاً پای فرزند علی هم در میان باشد
زره پوشیده از قنداقه، بیشمشیر میآید
شجاعت ارث این قوم است، مثل شیر میآید
دل زنده شود کز تو حیاتی طلبد
جان باز رهد کز تو نجاتی طلبد