شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
هرچه را خواهی بگیر از ما ولی غم را مگیر
غم دوای دردهای ماست مرهم را مگیر..
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش