روز تشییع پیکر پاکش
همه جا غرق در تلاطم بود
میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
هنوز طرز نگاهش به آسمان تازهست
دو بال مشرقیاش با اُفق هماندازهست
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
با حسرت و اشتیاق برمیخیزد
هر دستِ بریده، باغ برمیخیزد
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
گردباد است که سنجیده جلو میآید
به پراکندن جمع من و تو میآید
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش