نمردهاند شهیدان که ماه و خورشیدند
که کشتگان وطن، زندگان جاویدند
علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
گر به چشم دل جانا، جلوههای ما بینی
در حریم اهل دل، جلوۀ خدا بینی
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش