به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
خونت سبب وحدت و آگاهی شد
این خون جریان ساخت، جهان راهی شد
او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
علی زره که بپوشد، همینکه راه بیفتد
عجیب نیست که دشمن به اشتباه بیفتد
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
اَلسَّلام ای سایهات خورشید ربّ العالمین
آسمانِ عزّ و تمکین، آفتاب داد و دین
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم