به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
عصمت بخشیده نام او دختر را
زینت بخشیده شأن او همسر را
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم