با علمت اگر عمل برابر گردد
کام دو جهان تو را میسر گردد
از روی توست ماه اگر اینسان منوّر است
از عطر نام توست اگر گل، معطّر است
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
به رغم سیلی امواج، صخرهوار بایست
در این مقابله چون کوه استوار بایست!
مردان غیور قصّهها برگردید
یک بار دگر به شهر ما برگردید
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم