خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را
بردهام تا بسپارم به دم تیر بدن را
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
ما دامن خار و خس نخواهیم گرفت
پاداش عمل ز کس نخواهیم گرفت
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم