بر درگهِ خلق، بندگی ما را کُشت
هر سو پیِ نان دوَندگی، ما را کُشت
حشمت از سلطان و راحت از فقیر بینواست
چتر از طاووس، لیک اوج سعادت از هُماست
حوادث: آتش و، ما: خار و، غم: دود و، سرا: بیدر
از آن روزم سیه، دل تیره، لب خشک است و مژگان تر
خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
اگر عاصی، اگر مجرم، اگر بیدین، اگر مستم
به محشر کی گذارد دامن عفوت تهی دستم؟
مژده باد ای دل که اینک میرسد ماه صیام
دارد از حق بهر امّید گنهکاران پیام
ای نام دلگشای تو عنوان کارها
خاک در تو، آب رخِ اعتبارها
آهای باد سحر! باغ سیب شعلهور است
برس به داد دل مادری که پشت در است
به رغم سیلی امواج، صخرهوار بایست
در این مقابله چون کوه استوار بایست!
بگذار و بگذر این همه گفت و شنود را
کی میکنیم ریشهٔ آل سعود را؟