الهی اکبر از تو اصغر از تو
به خون آغشتگانم یکسر از تو
در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
پشت سر مسافر ما گریه میکند
شهری که بر رسول خدا گریه میکند
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
ما خواندهایم قصۀ مردان ایل را
نامآورانِ شیردلِ بیبدیل را
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
ای ز داغِ تو روان، خون دل از دیدۀ حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخۀ صور
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
آنکه در خطّۀ خون، جان به ره جانان داد
لبِ لعلش به جهانِ بشریّت جان داد
محبوبۀ ذات پاک سرمد زهراست
جان دو جهان و جان احمد زهراست
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...
تنها نه کسی تو را هماورد نبود
یک مردِ نبرد، یار و همدرد نبود