باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
ای در منای عشق خدا جانفدا حسین
در پیکر مبارزه خون خدا حسین
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش