گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
امشب ز غم تو آسمان بیماه است
چشم و دل ما قرین اشک و آه است
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
فتنه اینبار هم از شام به راه افتادهست
کفر در هیئت اسلام به راه افتادهست
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش