بهجز رحمت پیمبر از دری دیگر نمیآمد
ولو نجرانیان را تا ابد باور نمیآمد
گفتیم وقت شادی و وقت عزا، حسین
تنها دلیل گریه و لبخند ما حسین
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
تقسیم کن یک بار دیگر آنچه داری را
در سجدۀ خود شور این آیینهکاری را
کیسههای نان و خرما خواب راحت میکنند
دستهای پینهدارش استراحت میکنند
هرچند درک ناقص تاریخ کافی نیست
در اینکه حق با توست اما اختلافی نیست
باید که گناه را فراموش کنیم
قدری به سکوت قبرها گوش کنیم
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت