در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
نی از تو حیات جاودان میخواهم
نی عیش و تَنعُّم جهان میخواهم
خداوندا به ذات کامل خویش
به دریاهای لطف شامل خویش
ای دوای درون خستهدلان
مرهم سینۀ شکستهدلان
ای وجود تو اصل هر موجود
هستی و بودهای و خواهی بود
چشمان تو دروازۀ راز سحر است
پیشانیات آه، جانماز سحر است
به رغم سیلی امواج، صخرهوار بایست
در این مقابله چون کوه استوار بایست!
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش