پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
نمردهاند شهیدان که ماه و خورشیدند
که کشتگان وطن، زندگان جاویدند
سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
هرکس بمیرد پیشتر از مرگ
دیگر خیالش از دمِ جانکندنش تخت است
مردم که شهامت تو را میدیدند
خورشید رشادت تو را میدیدند
اگر به شوق تو این اشتیاق شکل گرفت
چه شد، چگونه، چرا این فراق شکل گرفت؟!...
دریاب از این همه پراکندگیام
عمریست که شرمندۀ این بندگیام
گر به چشم دل جانا، جلوههای ما بینی
در حریم اهل دل، جلوۀ خدا بینی
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت