شنیده بود شهادت طنین گامت را
چه خوب داد خدا پاسخ سلامت را
سبزپوشا با خودت بخت سپید آوردهای
گل به گل هر جا بهاری نو پدید آوردهای
بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
دیشب میان پنجرهها صحبت تو بود
حرف از دل غریب من و غیبت تو بود
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
خم کرد پشت زمین را، ناگاه داغ گرانت!
هفت آسمان گریه کردند، بر تربت بینشانت!
آقا سلام بر تو و شام غریب تو
آقا سلام بر دل غربت نصیب تو
سلام ای بادها سرگشتهٔ زلف پریشانت
درود ای رودها در حسرت لبهای عطشانت
ما دامن خار و خس نخواهیم گرفت
پاداش عمل ز کس نخواهیم گرفت