ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
آینه با آینه شد روبهروی
خوش بود آیینهها را گفتوگوی
باز به من راه سخن باز شد
طایر اندیشه به پرواز شد
گر علی دل، قرار او زهراست
ور علی گل، بهار او زهراست
علی كه آینۀ روشن خدای تو بود
همیشه آینهاش روی حقنمای تو بود