علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
از لحظههای آخرت چیزی نمیگویم
از پیکرت از پیکرت چیزی نمیگویم
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
تاریخ عاشورا به خون تحریر خواهد شد
فردا قلمها تیغۀ شمشیر خواهد شد
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه