قسمت این بود که با عشق تو پرواز کنم
و خدا خواست که بیدست و سر، آغاز کنم
لالۀ سرخی و از خون خودت، تر شدهای
بیسبب نیست که اینگونه معطر شدهای
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
تا در حریم امن ولا پا گذاشتهست
پا جای پای حضرت زهرا گذاشتهست
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست