آهن شدهایم و دلمان سنگ شده
دلسنگی ما بی تو هماهنگ شده
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
ز هرچه بر سر من میرود چه تدبیرم
که در کمند قضا پایبند تقدیرم
...ای صبح را ز آتش مهر تو سینه گرم
وی شام را ز دودۀ قهر تو دل چو غار
ای به سزا لایق حمد و ثنا
ذات تو پاک از صفت ناسزا
از ابتدای کار جهان تا به انتها
دیباچهای نبود و نباشد بِه از دعا
پس از قرنها فاصله تا علی
نشستهست در خانه تنها، علی
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست