در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
نی از تو حیات جاودان میخواهم
نی عیش و تَنعُّم جهان میخواهم
خداوندا به ذات کامل خویش
به دریاهای لطف شامل خویش
ای دوای درون خستهدلان
مرهم سینۀ شکستهدلان
ای وجود تو اصل هر موجود
هستی و بودهای و خواهی بود
این پرچمی که در همه عالم سرآمد است
از انقلاب کاوۀ آهنگر آمدهست
ای خداوندی که از لطف تو جاه آوردهام
زآنچه بودستم گرفته بارگاه آوردهام...
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را