وقتی که شدهست عاشق مولا، حر
ای کاش نمیشد این چنین تنها، حر
با اینکه دم از خطبه و تفسیر زدی
در لشکر ابن سعد شمشیر زدی
وقتی که زمین هنوز از خون دریاست
در غزه، یمن، هرات... آتش برپاست
وقتی که در آخرالزمان حیرانم
وقتی که خودم بندۀ آب و نانم
پیراهن سپید ستاره سیاه بود
تابوت شب روان و بر آن نعش ماه بود
پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل
تو را دیدهام بارها، یا اباالفضل
«دیروز» در تصرّف تشویش مانده بود
قومی که در محاصرۀ خویش مانده بود
دل اگر تنگ و جان اگر خستهست
گاه گاهی اگر پریشانیم
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم