و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
خدایا تویی بنده را دستگیر
بوَد بنده را از خدا، ناگزیر
خدایا جهانپادشایی تو راست
ز ما خدمت آید، خدایی تو راست
ای جهان دیده بود خویش از تو
هیچ بودی نبوده پیش از تو
ای نام تو بهترین سرآغاز
بینام تو نامه کی کنم باز؟
تویی کاوّل ز خاکم آفریدی
به فضلم زآفرینش برگزیدی
به نام آنکه هستی نام از او یافت
فلک جنبش، زمین آرام از او یافت
بسم الله الرحمن الرحیم
هست کلید در گنج حکیم
ای همه هستی ز تو پیدا شده
خاک ضعیف از تو توانا شده...
بشکستهدلی، شکسته میخواند نماز
در سلسله، دستبسته میخواند نماز
کعبه اسم تو، منا اسم تو، زمزم اسم توست
ندبه اسمِ تو، شفا اسم تو، مرهم اسم توست
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
ای مدنی برقع و مکی نقاب
سایهنشین چند بود آفتاب
با پای سر به سِیْر سماوات میرویم
احرام بستهایم و به میقات میرویم