تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
صبوری به پای تو سر میگذارد
غمت داغها بر جگر میگذارد
وقتی سکوت سبز تو تفسیر میشود
چون عطرِ عشق، نام تو تکثیر میشود