فتح نزدیک است وقتی مرد میدان حمزه باشد
خصم خاموش است وقتی شیر غرّان حمزه باشد
چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
چهل غروب جهان خون گریست در غم رویت
چهل غروب، عطش سوخت، شرمسار گلویت
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
کربلا را میسرود اینبار روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
جهان نبود و تو بودی نشانۀ خلقت
همای اوج سعادت به شانۀ خلقت
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش