امشب شکوه عشق جهانگیر میشود
روح لطیف عاطفه تصویر میشود
کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
با کلامُ اللهِ ناطق همکلام!
ای سکینه! بر کراماتت سلام!
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
ای مرهم زخم دل و غمخوار پدر!
هم غمخور مادری و هم یار پدر
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود
بر چهرهاش ز عصمت و عفت نقاب بود
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی
ماه مولا شد حدیث طیر را با ما بخوان
در ولایش آشنا و غیر را با ما بخوان
سلام فاطمه، ای جلوۀ شکیبایی
که نور حُسن تو جان میدهد به زیبایی