امشب شکوه عشق جهانگیر میشود
روح لطیف عاطفه تصویر میشود
وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
با کلامُ اللهِ ناطق همکلام!
ای سکینه! بر کراماتت سلام!
پیراهن سپید ستاره سیاه بود
تابوت شب روان و بر آن نعش ماه بود
پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...
ای مرهم زخم دل و غمخوار پدر!
هم غمخور مادری و هم یار پدر
ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود
بر چهرهاش ز عصمت و عفت نقاب بود
ماه مولا شد حدیث طیر را با ما بخوان
در ولایش آشنا و غیر را با ما بخوان
سلام فاطمه، ای جلوۀ شکیبایی
که نور حُسن تو جان میدهد به زیبایی