ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
امشب شکوه عشق جهانگیر میشود
روح لطیف عاطفه تصویر میشود
ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
با کلامُ اللهِ ناطق همکلام!
ای سکینه! بر کراماتت سلام!
ای مرهم زخم دل و غمخوار پدر!
هم غمخور مادری و هم یار پدر
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود
بر چهرهاش ز عصمت و عفت نقاب بود
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
ماه مولا شد حدیث طیر را با ما بخوان
در ولایش آشنا و غیر را با ما بخوان
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت
سلام فاطمه، ای جلوۀ شکیبایی
که نور حُسن تو جان میدهد به زیبایی