در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
این جشنها برای من آقا نمیشود
شب با چراغ عاریه فردا نمیشود!
صبح بیتو رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد
بیتو حتّی مهربانی حالتی از کینه دارد
این روزها که میگذرد، غرق حسرتم
مثل قنوتهای بدون اجابتم!
هفته، مجال هفت قدم مهربانی است
شنبه شروع همدلی و همزبانی است
این روزها پروندۀ اعمال ما هستند
شبنامههای روز و ماه و سال ما هستند
گرفته درد ز چشمم دوباره خواب گران را
مرور میکنم امشب غم تمام جهان را
هنوز گریه بر این جویبار کافی نیست
ببار، ابر بهاری، ببار! کافی نیست
دنیای بی نگاه تو تاریک و مبهم است
بیتو تمام زندگی ما جهنم است!
این سر شبزده، ای کاش به سامان برسد
قصۀ هجر من و ماه به پایان برسد
دیدم به خواب آن آشنا دارد میآید
دیدم كه بر دردم دوا، دارد میآید
الشام...الشام...الشام... غربتشمار شهیدان
اندوه... اندوه... اندوه... ای شام تار شهیدان
پر کن دوباره کیل مرا، ایّها العزیز!
دست من و نگاه شما، ایّها العزیز!
بوی ظهور میرسد از کوچههای ما
نزدیکتر شده به اجابت دعای ما
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز
رسید جمعهٔ آخر سلام قدس شریف
سلام قبلهٔ صبر و قیام، قدس شریف
آه میکشم تو را با تمام انتظار
پر شکوفه کن مرا، ای کرامت بهار
به تمنای طلوع تو جهان، چشم به راه
به امید قدمت، کون و مکان چشم به راه
چشمها پرسش بیپاسخ حیرانیها
دستها تشنهٔ تقسیم فراوانیها
دنیاست در تلاطم و طوفان کران کران
خشم و خشونت و غم کشتار بیامان
به شیوۀ غزل اما سپید میآید
صدای جوشش شعری جدید میآید