کجاست جای تو در جملۀ زمان که هنوز...
که پیشازاین؟ که هماکنون؟ که بعدازآن؟ که هنوز؟
پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
در این سحر که سحرهای دیگری دارد
دل من از تو خبرهای دیگری دارد
بر روی نیزه ماه درخشان برای چه؟
افتاده کنج صومعه قرآن برای چه؟
سنگها آینهها نام تو را میخوانند
اهل دل، اهل صفا، نام تو را میخوانند...
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
اهل دل را شد نصیب از لطف جانان، اعتکاف
فیض حق باشد برای هر مسلمان، اعتکاف
باز گویا هوای دل ابریست
باز درهای آسمان باز است