شب در دل خویش جستجویی کردیم
در اشک دوباره شستشویی کردیم
پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
آن مرغ که پر زند به بام و در دوست
خواهد که دهد سر به دم خنجر دوست
ای نابترین معانی واژۀ خوب
ای جوشش خون گرمتان شهر آشوب
بیا ای دل از اینجا پر بگیریم
ره کاشانۀ دیگر بگیریم
ای حضرت خورشید بلاگردانت
ای ماه و ستاره عاشق و حیرانت
خورشید که بوسه بر رخ خاور زد
در سینه دلش مثل پرستو پر زد
هر کس که شود پاک سرشت از اینجاست
تعیین مسیر سرنوشت، از اینجاست
بیا به خانۀ آلالهها سری بزنیم
ز داغ با دل خود حرف دیگری بزنیم
صبح بیتو رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد
بیتو حتّی مهربانی حالتی از کینه دارد
یک لحظه به فکر هستی خویش نبود
دنیاطلب و عافیتاندیش نبود
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
از جوش مَلَک در این حرم هنگامهست
اینجاست که هر فرشته، گلگون جامهست
حُسنت، به هزار جلوه آراسته است
زیباییات از رونق مه کاسته است
چشمههای خروشان تو را میشناسند
موجهای پریشان تو را میشناسند
چشم تو نوازشگر و مهرافروز است
در عمق نگاه تو غمی جانسوز است