پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
اشکها! فصل تماشاست امانم بدهید
شوقِ آیینه به چشم نگرانم بدهید