شاید که به تأثیرِ دعا زنده کنند
در برزخِ این خوف و رجا زنده کنند
در هر گذری و کوچه و بازاری
پهن است بساطِ حرصِ دنیاداری
مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
خیمهها محاصرهست تیغهاست بر گلو
دشنههاست پشتِ سر، نیزههاست پیشِ رو
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
این حنجره این باغ صدا را نفروشید
این پنجره این خاطرهها را نفروشید
بفرمایید فروردین شود اسفندهای ما
نه بر لب، بلکه در دل گل کند لبخندهای ما
بر اسب بنشین که گردِ راهت قرق کند باز جادهها را
که با نگاهی بههم بریزی سوارهها را پیادهها را
همه از هر کجا باشند از این راه میآیند
به سویت ای امینالله خلقالله میآیند
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
بیتو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بیخورشیدند
گمان بردی نوای نای و بانگ تار و چنگ است این
تو در خواب و خیال بزمی و... شیپور جنگ است این
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود
کوه باشی، سیل یا باران چه فرقی میکند
سرو باشی، باد یا توفان چه فرقی میکند