گم کرده چنان شبزدگان فردا را
خفتیم دو روزه فرصتِ دنیا را
شاید که به تأثیرِ دعا زنده کنند
در برزخِ این خوف و رجا زنده کنند
در هر گذری و کوچه و بازاری
پهن است بساطِ حرصِ دنیاداری
طوفان خروش و خشم ما در راه است
سوگند به آه، عمرتان کوتاه است
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
خونت سبب وحدت و آگاهی شد
این خون جریان ساخت، جهان راهی شد
یک عمر دلم غصۀ مولا خوردهست
تا حکم شهادت من امضا خوردهست
یک عمر شهید بود و، دل باخته بود
بر دشمن و نفس خویشتن تاخته بود
داغ تو اگرچه روز را شام کند
دشمن را زهر مرگ در کام کند
هرچند که رفتن تو غم داشت، عزیز!
در سینۀ تو عشق، حرم داشت عزیز