شب در دل خویش جستجویی کردیم
در اشک دوباره شستشویی کردیم
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
آن مرغ که پر زند به بام و در دوست
خواهد که دهد سر به دم خنجر دوست
ای نابترین معانی واژۀ خوب
ای جوشش خون گرمتان شهر آشوب
بیا ای دل از اینجا پر بگیریم
ره کاشانۀ دیگر بگیریم
بیا به خانۀ آلالهها سری بزنیم
ز داغ با دل خود حرف دیگری بزنیم
صبح بیتو رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد
بیتو حتّی مهربانی حالتی از کینه دارد
چشمههای خروشان تو را میشناسند
موجهای پریشان تو را میشناسند