شب در دل خویش جستجویی کردیم
در اشک دوباره شستشویی کردیم
آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
آن مرغ که پر زند به بام و در دوست
خواهد که دهد سر به دم خنجر دوست
ای نابترین معانی واژۀ خوب
ای جوشش خون گرمتان شهر آشوب
بیا ای دل از اینجا پر بگیریم
ره کاشانۀ دیگر بگیریم
بیا به خانۀ آلالهها سری بزنیم
ز داغ با دل خود حرف دیگری بزنیم
صبح بیتو رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد
بیتو حتّی مهربانی حالتی از کینه دارد
اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را
چشمههای خروشان تو را میشناسند
موجهای پریشان تو را میشناسند
همیشه خاکی صحن غریبها بد نیست
بقیع، پنجره دارد اگرچه مشهد نیست