آزار دادهاند ز بس در جوانیام
بیزار از جوانی و، از زندگانیام
آینه با آینه شد روبهروی
خوش بود آیینهها را گفتوگوی
تو کیستی که عقل مجنون توست
عشق به تو عاشق و مدیون توست
اگر خواهی پدر بینی وفای دختر خود را
نگه کن زیر پای اسب و بالا کن سر خود را
بودند دو تن، به جان و دل دشمنِ تو
دادند به هم دست، پیِ کشتن تو
جان بر لب من آمد و جانان به بر من
ای مرگ برو عمر من آمد به سر من
از آن ساعت که خود را ناگزیر از تو جدا کردم
تو بر نی بودی و دیدی چهها دیدم، چهها کردم
سقا به آب، لب ز ادب آشنا نکرد
از آب پُرس از چه ز سقّا حیا نکرد
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید
کنار من، صدف دیده پر گهر نکنید
به پیش چشم یتیمان، پدر پدر نکنید
ای فاطمه را شمیم! کی میآیی؟
جانبخشتر از نسیم! کی میآیی؟
از دور به من گوشۀ چشمی بفکن
نزدیک به خویش ساز و کن دور ز «من»
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما
گفت: آمد دلم به جان، گفتم
از چه؟ گفت: از غمِ زمان، گفتم
گفتم به دل، که وقت نیایش شب دعاست
پرواز کن که مقصد من «سُرّ من رآ»ست
بیهوده قفس را مگشایید پری نیست
جز مُشتِ پر از طائر قدسی اثری نیست
دل سوزان بُوَد امروز گواه من و تو
کز ازل داشت بلا، چشم به راه من و تو
ای بهشت آرزوهای علی
ای دو چشمت دین و دنیای علی
باز به من راه سخن باز شد
طایر اندیشه به پرواز شد
گر علی دل، قرار او زهراست
ور علی گل، بهار او زهراست
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد
دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
علی كه آینۀ روشن خدای تو بود
همیشه آینهاش روی حقنمای تو بود
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده
یک گل، نصیبم از دو لب غنچهفام کن
یا پاسخ سلام بگو، یا سلام کن!