کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
گاهگاهی به نگاهی دل ما را دریاب
جان به لب آمده از درد، خدا را، دریاب
ای رهنمای گم شدگان اِهْدِنَا الصِّراط
وی نور چشم راهروان اِهْدِنَا الصِّراط
در دل شب خبر از عالم جانم کردند
خبری آمد و از بیخبرانم کردند
عاشقی در بندگیها سربهراهم کرده است
بینیاز از بندگان، لطف الاهم کرده است
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
در کربلا شد آنچه شد و کس گمان نداشت
هرگز فلک به یاد، چنین داستان نداشت
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
پرتوی از مهر رویت در جهان انداختی
آتشی در خرمن شوریدگان انداختی
خم ابروی تو محراب رکوع است و سجودم
بیخيال تو نباشد نه قيامم نه قعودم
ز هرچه غير يار اَسْتغفرالله
ز بودِ مستعار استغفرالله
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست