ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
مسلم که از حسین سلام مکرّرش
باید که خواند حضرت عبّاس دیگرش
خوشا آنکس که امشب در کنار کعبه جا دارد
به سر شور و به دل نور و به لب ذکر خدا دارد
ای چشم علم خاک قدوم زُرارهات
جان وجود در گرو یک اشارهات
سامرا امشب ز شبهای دگر زیباتری
در جلال و در شرف اُمّ القرای دیگری
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
ای از غم تو بر جگر سنگ شراره
وی در همۀ عمر ستم دیده هماره
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
گویند فقیری به مدینه به دلی زار
آمد به درِ خانۀ عبّاس علمدار
عرض حاجت با تو دارم یا امام عسکری
ای خدایت داده بر خلق دو عالم برتری
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
سرم خاک کف پای حسین است
دلم مجنون صحرای حسین است
بیزره رفت به میدان که بگوید حسن است
ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است...
کعبه، یک زمزم اگر در همه عالم دارد
چشم عشّاق تو نازم! که دو زمزم دارد