خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
همنوا بود با چکاچک من
غرّش آسمان و هوهوی باد
دل، این دلِ تنگ، زیر این چرخ کبود
یک عمر دهان جز به شکایت نگشود
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
خاکریز شیعه و سنی در این میدان یکیست
خیمهگاه تفرقه با خانهٔ شیطان یکیست
حقیقت مثل خورشید است در یک صبح بارانی
نمیماند به پشت ابرهای تیره زندانی
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
سلمان کیستید؟ مسلمان کیستید؟
با این نگاه، شیعهٔ چشمان کیستید؟